عاشورا

این وب برا ی من نبود.
نیمه دیگرش برای کس دیگری بود. که من آن را غصب کردم و صاحبش هیچ وقت اعتراضی نکرد.

اکنون برای ابد روز این وب دیگر به روز نمیشود. چون چشم بسته ایمیل و رمز را تغییر داده ام و نمیدانم چ رمزی دارد.
 

عاشورا...

کافی که چپ بجنبم یا راست. مهنازتا میبینتم پیشنهادش را میدهد.

چای ماسالا میخوری؟

منم نه نمیگویم.

بچه ها میپرسن چطور علف های تلخشو تحمل میکنی وقت خوردن؟
میگم سخت تر از نوشیدن دمنوش فلفل سیاه و دارچین با زعفران یا مخلوط کردن کنسرو ماهی با با کنسرو لوبیا یا درست کردن کافی میکش در آب نودالیت نیست.
کوهنورد که باشی یاد میگیری یک چیزهایی را تحمل کنی و از اوضاع لذت ببری.

بالاخره توانست حقش را بگیرد. خودش را بازنشست کرد و حالا وقت بیشتری دارد برای زنانگی و کارهای ظریف.

عاشورا...

فیلم برداری در کوهستان در حالت عادی دشوار است. دشوار تر زمانی میشود که برف و برودت دما هم وجود داشته باشد.

با اندک بضاعتی که موجود است چند سال پیش فیلمی کمتر از چهار دقیقه از صعود به علم کوه تهیه شد. که در یکی از سایت های داخلی به نمایش در آمد. شب گذشته در یکی از شبکه های ماهواره ای مخالف ایران آن را کپی کرده بود و داشت علیه کشورم از آن بهره میبرد.

این حال آدم را بد میکند که حاصل زحمت و دست رنج 72 ساعت سختی و مصاعب صعود این چنین مورد سو استفاده قرار بگیرد. نباید ورزش را با ساست مخلوط کرد.

 

عاشورا...

اینکه نصف مکالمات روزانه من را دوچرخه سواری تشکیل میدهد و کوهنوردی نمیدانم خوب است یا نه. با اینحال دیروز سر کلاس با عرفان صحبت از کوه، هوا و معین بود. میگفت من ی خاطره از پریچه دارم و برام همیشه لذت عاشورا...ادامه مطلب

خیلی کم پیش میاد که در جمع در ذوق کسی بزن و بخوام برجکشو پایین بیارم. اما امروز به اندازه کافی دلیل داشتم که سگی باشم.
یک شوخی بی مورد و هجو کافی بود که جلوی جمع خیلی رک به طرف مقابل بگویم: شما اجازه شوخی با من را ندارید. چون حد نگه نمیدارید.

بعید میدونم تا حالا کسی انقدر جدی منو دیده باشه که بخوام صحبت کنم. اماهیمن چند کلمه مختصر کافی بود که حتی در آسانسور هم هیچ کس حرفی نزند با یکدیگر.

بشدت سر درد دارم. دهیدراته شدم. کلا امروز منگ میزنم.و تصمصم های چکشی میگیرم. بیشتر از هرروز دیگه ساکتم.

عاشورا...

ناصر جلو آمده و میگوید: "چه شده مثل همیشه میزون نیستی؟" ازبی حوصلگی فقط به یک لبخند اکتفا میکنم. خوب است که امروز مهناز تا کنون سراغم نیامده و از حقوق کودک همسری یا مسائل این چنین از من نظر خواهی نکرد عاشورا...ادامه مطلب

بعد از دو ماه و نیم معطلی و خلف وعده از طرف دانشگاه، امروز تصمیم گرفتم یک سر دانشگاه بزنم و ازآنها دلیل اینکه چرا همچنان کارهای تسویه و صدور گواهی موقتم را انجام نمیدهند جویا شوم.به محض ورود به اتاق م عاشورا...ادامه مطلب

نیمه دوم رمان "مستوری" صادق کرمیار که باقی مانده بود امروز یک نفس به پایان رسید.
رمان خوش روایت و نسبتا جذابی بود. پر از تعلیق و گره هایی که مجاب میکرد به صفحات پیش رو برسم.

حوصله زبان را ندارم. کمی سنگین شده شاید هم من تنبل شده ام.

با این حال باید تلاش کرد تا خوشبخشت شد.

عاشورا...

از ناهار خوری میام بالا در همکف نسرین میبینتم و میگوید:
ممکنه به سهیلا بگی بیاد پایین!

میپرسم باز هم کاشتت؟
سرش را پایین می آوردو میگوید: بله
میگویم: کاشتن برای وقتیست که دوستی ها گل می‌کند.

کمی از آن برافروختگی اش کاسته میشود.  میام بالا و میگویم خانم سهیلا... این رسم رفاقت است؟
آهی میکشد و میگوید: یادم رفت.
میگویم برو پایین تا دوستیتان پرپر نشده.

عاشورا...

خیلی تلاش کردن تا انقلاب رو به بلوغ برسونن. خواستن بگن ما میتونیم. اما بعید میدونم بتونن تا پن سال دیگه حفظش کنن.بعد چهل سال بزرگترین دستاورد انقلاب دروغ گویی، بی اخلاقی،دورویی،رواج خیلی از بدی ها بود عاشورا...ادامه مطلب